معنی با دیوار حرف زدن

لغت نامه دهخدا

حرف زدن

حرف زدن. [ح َ زَ دَ] (مص مرکب) سخن گفتن. تکلم (در تداول عامه). گفتن. گفت وگو کردن. تکلم کردن:
چگونه چشم تو در خواب حرف میگوید
ز شوق حرف زنم با تو آنچنان در خواب.
صائب.


دیمی حرف زدن

دیمی حرف زدن. [دَ / دِ ح َ زَدَ] (مص مرکب) حرف مفت و بیخود و بی معنی زدن. حرف زدن بدون تعقل و تفکر و بی آنکه عواقب حرف خود را در نظر داشته باشند. (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده).


حرف مفت زدن

حرف مفت زدن. [ح َف ِ م ُ زَ دَ] (مص مرکب) سخن گزاف و بیهوده گفتن.


حرف گنده زدن

حرف گنده زدن. [ح َ ف ِ گ ُ دَ / دِ زَ دَ] (مص مرکب) سخن بزرگتر از دهان زدن. بر زبان راندن سخنی که شخصیت گوینده را بزرگتر از واقع نشان دهد، برای خودنمائی.


حرف سبک زدن

حرف سبک زدن. [ح َ ف ِ س َ ب ُ زَ دَ] (مص مرکب) بر زبان راندن سخنی که شخصیت گوینده را پائین تر از آنچه هست نشان دهد.


حرف در قفا زدن

حرف در قفا زدن. [ح َ دَ ق َ زَ دَ] (مص مرکب) غیبت کردن. (مجموعه ٔ مترادفات ص 258).

حل جدول

با دیوار حرف زدن

کنایه از مخاطب نداشتن

فرهنگ معین

حرف زدن

(~. زَ دَ) [ع - فا.] (مص ل.) سخن گفتن.

فرهنگ فارسی هوشیار

حرف زدن

گفتن دوییدن (مصدر) سخن گفتن تکلم کردن.

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

حرف زدن

سخن گفتن

کلمات بیگانه به فارسی

حرف زدن

سخن گفتن

مترادف و متضاد زبان فارسی

حرف زدن

تکلم کردن، سخن گفتن، گفتگو کردن، اختلاط کردن، گپ‌زدن،
(متضاد) گوش دادن، استماع کردن، سخن‌رانی کردن، صحبت کردن،
(متضاد) مستمع بودن، بروزدادن، اعتراف کردن

فارسی به عربی

حرف زدن

تکلم، قل، کلام

فارسی به ایتالیایی

واژه پیشنهادی

دیوار

دیوار

معادل ابجد

با دیوار حرف زدن

573

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری